از صب که میرفتیم سرکار ذوق اینو داشتیم که امروز بلیت نمایش داریم و روز آسونتر میگذشت.
غروبی میرفتیم مستقل نمایش تماشا میکردیم؛
بعدش میرفتیم شنفدیدارجای شام میخوردیم با چای ِ بعد ِ شام؛
بعدشم پیاده گز میکردیم تا میدون ولیعصر.
نمایشو دوس داشتیم یا نداشتیم، حرف میزدیم دربارهش و حالمون خوب بود.
حالا هیچکدومشو نداریم؛ همشون غیب شدن.
هوا هم انقد سرده که حال قدم زدن نیس.
یه جوری شده زندگی که هی دلمون میخواد اوضاع و احوال روو به عقب برگرده. ویروسا برگردن توو خفاشا و غیب شن، هواپیماها برگردن روو باند و عقبکی برن سر جاشون،
... دیدن ادامه ››
همه کارت پروازا رو پس بدن برگردن خونه، خونا از کف خیابون جمع شن، گلولهها برگردن توو خشاب. ما از میدون ولیعصر عقبکی برگردیم خیابون خارک، خیابون رازی، زیر پل کالج و بی ماسک خندهی همو تماشا کنیم از دور که میرسیم به هم...
چقد اصلا باید برگرده عقب که ما خوب ِ خوب شیم؟