اینقدر زهر به جون مردم ریختن، که پادزهر افاقه نمی کنه...
یک شاه واقعی...؟!
همه چیز به جا و به اندازه است؛
از طراحی ها تا بازی ها، تا همسفر آخرین شاه قاجار بشویم در سفری پر ماجرا.
استفاده فکر شده و خلاق از تمامی عناصر در خدمت نمایش، باعث می شود مسافری باشیم بین خیال تا واقعیت؛
اینکه روایت تاریخی صرف نمی بینیم باعث می شود خسته نشویم از تماشا و همراه داستان بشویم در موقعیت های طنز و تراژدیک تا ببینیم روزگار یک شاه واقعی را دیده ایم یا نه.
بازی ها یک دست و باور پذیر از کار سربلند بیرون می آیند، بدون اینکه کسی سر تر از دیگری باشد، همگی در خدمت پیش برد داستان هستند.
این شبها در قدیمی ترین تماشاخانه ی فعال شهر تهران ؛ در زمان سفر کنید...
کسی حب وطن هیچ به دل داشت؟ حاشا ...
با دوست داشتن میشه آدم کشت...
گر تو خواهی که شقاوت کم شود
جهد کن تا عشق افزونتر شود...
روایتی کم لکنت...
اینکه که بتونید در عین محدودیت ها و غافلگیری ها حرفی برای گفتن داشته باشید، قابل احترام و ستودنیه؛
ایده بسیار خوب نمایش که از دل تلفیق بر میاد همراه با بازی هایی مقبول و نسبتا یک دست تا انتهای نمایش همراهمان می شوند تا روایت فرزانه به آن حرفی که می خواهد بزند برسد؛
هرچند که متن می تونست بهتر و پرداخته تر باشه تا برای تمامی کاراکترها فضای کافی برای روایتی روان تر و تماشایی تر به وجود بیاد؛
با این همه، با تمام نقص ها و کاستی ها، که اغلب از توان گروه نمایشی خارج بوده، این روایت قابل قبول، قابل تامل و تماشایی ست...
#من_یک_تماشاگرم
گاهی هم باید لذت نبرد!
هر آنچه که در تفکر یک تماشاچی از تماشای تئاتر و لذت از آن دارای اهمیت است، در این اثر به حداقل می رسد و گاهی وجود ندارد؛
در کنار بازی های کم و بیش یکدست از همان حداقل ها هم هوشمندانه استفاده شده است،
در پس روایت های مختلف نمایش، فکری و نکته ای نهفته است اما پی بردن و کشف این نکته ها به دلیل زمان کم و تعداد زیادشان ممکن است مخاطب را تا به پایان با خود نکشاند؛
نمایش از ریتم نمی افتد، همه چیز از قبل فکر و تمرین شده است اما این روند همیشه هم جوابگو نیست، کاش پایان زودتر یا بهتری می دیدیم.
فیلمی که ١٢سال امکان اکران پیدا نکرده اما حالا بعد از این همه سال هنوز هم دیدن دارد،
پرداختن به موضوع مرگ کاری بس دشوار است اما کارگردان با استفاده از طنز و گاهی فانتزی توانسته مخاطب را با خود همراه سازد،
بازی گرفتن از نا بازیگرها به خوبی صورت گرفته است و کمکی است به پیش برد داستان،آقا اسفندیارش که پدیده ی فیلم است!
فیلم خسته و پشیمانتان نمیکند از وقتی که برای تماشایش می گذارید،
مرگ واقعیتی است که بیشتر تلخیش را به ما نمایانده اند اما میتوان با طنز هم واقعیتش را دریافت،
خداوند همه مارا رحمت کند...
هر اثر نمایشی قبل از هر نقد یا نظری، تلاشی قابل تقدیر است برای ارائه ای هنرمندانه و گفتن حرف ها و نکته ها؛
در باب "نفرین قحطی زدگان" آنچه می توانست اثر بهتری را به نمایش بگذارد شاید به انتخاب ها باز گردد؛
در انتخاب بازیگران و در بعضی نقشها میشد، بازیگران توانمند تری را به کار گرفت، در انتخاب دیالوگ ها و گفتگوها دقت بیشتر و پرهیز از اضافه ها، هم ریتم و ضرباهنگ نمایش را تندتر می کند و هم مخاطب را تا به انتها با خود می کشاند؛
طراحی صحنه، دکور و نور به خوبی به پیش برد روایت داستان نمایش کمک رسان بودند.
اجرای این نمایش چراغ امید را روشن نگاه می دارد تا در آینده کارهای بهتری از کارگردان به تماشا بنشینیم.
وقتی زمان فقط یک بازی است!
روایت خوب قصه ،بازی های قدرتمند و روان با همراهی موسیقی زنده و جالب، طراحی های بسیار خوب صحنه و گریم....
همه اینها در کنار هم این کار را دیدنی و پیشنهاد کردنی می کند؛
زمان فقط یک بازی است اما همین بازی هم فکرها را در پی دارد... ببینیم
عشق ماند و عشق...
داستان زندگی هر آدمی نقل ها بسیار دارد اما رازی می ماند سر به مُهر شاید برای تمام عمر، با بازی کم و بیش خوب بازیگران و روند خوش ریتم، نمایش راز نقل آخر را به تماشا نشستیم؛
از دل ِ رازها و نقل ها ،عشق ماند و عشق...
پ.ن: تماشاگرنماها چه اجباری به دیدن تئاتر دارند!
گوشی موبایل روشن، حرف زدن های مکرر، ورود و خروج پر سر و صدا به سالن و.... صبری دو چندان باید...
تو داستانی داری که گفته نشده؛
روایتش که هیچی، بازی کردن نقشها هم سخت میشه...
بازی های خوب و دیالوگ های به جا، روایت داستان سخت نمایش رو دیدنی میکنن،
هرچند که بعضی نقشها جای کار بیشتری داشت اما در کل اجرایی خیلی خوبی بودش،
پاک کردن غبار فراموشی از چیزهای گذشته ای که فکر بهشون به امروزمون هم کمک میکنه...
_آخه اون دهه همه چی داشت!
انقلاب و جنگ و شلوغی؛ کلی آدم خودی و بی خودی درگیر ماجرا ؛
بی ربط و با ربط پات وسط ماجرا گیره؛ چرا؟
چون فراموش می کنی!
حالا اگه چهار نفر اومدن یه قصه ای برات تعریف کردن و اینقد قشنگ نقش بازی کردن تا یادت بیارن هرچی سرت میاد از همین فراموشیه، گُلی به گوشه ی جمالشون؛
__
جوادیه قصه ی چهار نفر نیست، قصه ی خیلی هاست؛
کم و بیش آشنا...
لعنت به هرچی جنگه...
جنگ که بشه نا امنی و ترس پر میشه همه جا؛
خیلی چیزها اتفاق میوفته که آدمارو می شکنه.
خیلی ها عزم رفتن میکنن، خیلی ها مریض میشن و ذره ذره تحلیل میرن؛
خیلی ها میخوان که فراموش کنن اما نمیشه انگار نه نمیشه!
هر جنگی با رُخ نمایی از چهره ی شومش میتونه آدمارو اسیر برزخ کنه؛
نمایشی که فکرتو درگیر کنه خوبه یعنی خوب اجرا شده، وقتی نقشها خوب و با قدرت ایفا شده و صحنه ها یک به یک به بهترین شکل پیش رفته است.
نوشتن سخته خیلی سخت!
وقتی در نمایشی همه چیز به جا و حساب شده است؛
حتی با اینکه زمان اجرای نمایش در حدود دو ساعت است، خسته نمیشی،
وقتی بازی های قوی و یک دست می بینی؛
همچین جاهایی نمی توان گفت بهترین کیست چون هرکسی در ایفای نقش خود سعی در ارائه بهترین داشته،
وقتی طراحی صحنه و لباس، نواخته شدن سازهای موسیقی و...،
همه و همه به زیبایی و فکر شده اجرا شده اند؛
آن هم از متنی که روی صحنه بردن آن کار هر کسی نیست،
اینجاست که نوشتن سخت می شود و واژها کمیاب!
پیش بسوی غافلگیری!
همه چیز دست به دست هم می دهند تا نمایشی جذاب را تماشا کنیم.
بازی هایی حساب شده، دیالوگ هایی متفاوت و تفکر برانگیز، نور و صدای مطلوب و....
همه و همه به پیش برد داستان و همراهی مخاطب با آن تا به پایان نمایش کمک می کنند.
سکوت ها، حرفها و حرکتها به جا و فکر شده هستند.
کیفیتی فراتر از یک کار اول،
فضای داستانی تلفیقی و استفاده از شعرهای فارسی، ایده ی جالبی است؛
پس برای غافلگیری آماده باشید
فارغ از صندلی های خالی باید دید اصل قصه و روایت نمایش چیه،
نگاهی متفاوت در اجرای نمایشنامه ای از چخوف؛
هرچند که کار بهتری میتونست باشه اما با تمام کم و کاستی ها، خوب بود و پر انرژی
فیلم هدفش خندوندن تماشاچیه که واقعا به این هدف هم میرسه
و شاید کمدی خوبی باشه
ولی اگه به دنبال محتوای منسجم و مستحکم هستید
این فیلم راضیتون نمی کنه البته اصولا ژانر کمدی هدفش محتوا نیست؛
فیلمبرداری، جلوه های ویژه و موسیقی کمک زیادی به جمع و جور شدن قصه ی درهم و برهم فیلم کردن اما کافی نیستش وقتی ساختار داستان چفت و بَست خوبی نداره
_دل خوش سیری چند؟! دلت خوشه ها بریم تئاتر ببینیم که چی؟!
_این همه راهو بریم تا سنگلج که تئاتر ببینیم؟! اونم کمدی؟!
_من کار کمدی نمی بینم، اونم کمدی موزیکال...
بی خیال از دیالوگها و گاردهای دوستان، راهی سنگلج شدم؛
نمایشی طنز، همراه با لبخند و خنده و لحظه های شاد دیدم،
هرچی که پیش میریم خنداندن آدمها سخت و سخت تر میشه،
اما هنوز هم می شود با هنرمندی خنده بر لبها آورد،
بازی نقشهای پهلوان، زنپوش و تاجر بیشتر به چشم می آمد؛
هر چند که تلاش باقی بازیگران هم تماشایی بود؛
نمایشی بی ادعا و خوب برای تماشا... بنگاه تئاترال؛
بی خیال از اسمها و ستاره ها؛ نمایش ببینیم
تا ندیدید، قضاوت نکنید و نظر هم ندهید؛ حتی شما دوست عزیز
همه چیز به جا و حساب شده بود؛
طراحی صحنه، طراحی لباس، هدایت و بازی های روان و یکدست؛
همه در کنار هم کمک کردند تا نمایشی خوب ببینیم و با روایت داستان تا به پایان همراه باشیم. هرچند که میشد از موسیقی بهره ی بیشتری برد و بازی بازیگران خانم، جای کار بیشتری داشت؛ علی شادمان خوب داره پیش میره