اندر احوال سیلی و سیلی زن
در غروبی ابلهی سیلی به سربازی بزد
که چرا با اشترم بدمیکنی
گفت :سرباز وطن عناب را
بچه خوشگل خط ویژه آمدی
از چه رو قانون خود رد میکنی؟
گفت : من ارباب عناب توام
تو چرا من را یهو “دد” میکنی؟
صورتت را گر نوازش میدهم
حق اربابی خود رد میکنی؟
گفت
... دیدن ادامه ››
سرباز وطن: خیلی خری
تو غلط را بیش از این حد میکنی
عابری از سوی دیگر میگذشت
این جدل را دید و بر جانش نشست
گفت ای “دد” این چه استدلال بود؟
راه را بستی و آمد میکنی؟
این همه افتاده اند دنبال تو
صحبت از آرا و درصد میکنی؟
از کجا اینگونه آدم گشته ای
چیز مردم را به مقعد میکنی!
اشترت گر می رود در راه کج
صحبت از قانون سرمد میکنی!
تو مگر گاو حسن بابا شدی؟
که حصار کوچه را رد میکنی؟
تو کجا سرباز این ایران کجا
با چه کس خود را تو هم قد میکنی؟
روزگارت می رود طی می شوی!
ظلم سیلی را به ایزد میکنی!
گفت آن عناب بر آن رهگذر
کام را مسدود کن ای خیره سر
ما خدا را بندگان مخلصیم
تو چه میدانی زما ای بی پدر
رو پیشانی مان صد جای مهر
تو کجا و ما کجا ای بی ثمر
ما وکیل مستمندان گشته ایم
با خدا در خانه اش بنشسته ایم
بوی عطر مهربانی میدهیم
وعده های لامکانی میدهیم
راه را بگشای تا آسوده شیم
ما نمی خواهیم تا آلوده شیم
با من از ملی گرایی گفته ای
از نظامت بی وفایی گفته ای
اغتشاش در روز روشن میکنی؟
افترا بر سایه ی من می کنی؟
میدهم بطری به ماتحت کنند
از دوپا آویز در شط ات کنند
با ولایت مشکلی داری بگو
لای پایت اِشپلی داری بگو
حرفهایت بس سیاسی گشته است
جمله هایت ناسپاسی گشته است
سیلی ام را من که حاشا میکنم
و شکایت پیش پاشا می کنم
گر تو شاهد میشوی شهدت کشم
سر ز سربازی و تا مهدت کشم
میکنم پرونده ات هفتاد من
قاضی ات را می خرم در انجمن
انقدر در انفرادی می روی
که فراموشت شود شرح سخن
رهگذر تا دید اوضاعیش پس است
گفت ای والا بلند دیگر بس است
سهم من کو از دو دست مست تو؟
سیلی من کو؟ که جان در دست تو
گر نوازش کرده ای من نیز هم
صورتم، جانم، تمامم، نیز هم
تو چرا مشتی به من ننواختی!
تف درون صورتم ننداختی!
تو چرا اینگونه با من می کنی؟
سیلی ات بر جان من کم میکنی؟
صورت سرد من و این دست تو
تو بیا تا من نشینم شصت تو
تو خدای سبزواری من کی ام؟
در نظام آینه داری من کی ام؟
ای فدای تو همه بز های من
ای بیادت هی هی و هی های من
زین نمد بیهوده گویی میکنم
چون شبان من یاوه گویی میکنم
صورت ما مال دستان شماست
روزی ما توی پستان شماست
چاکرت را کی نوازش می کنی
صورتش را کی تو مالش میکنی
این تو و این کشور بی چاره ام
این تو و این سینه ی صد پاره ام
کاوه گر شعری برایت گفته است
گور بابابی خودش را سفته است
ما کجا و مملکت داری کجا
ما کجا و صحبت از زاری کجا
ما چهل سال است که آری شدیم
اسب های بسته بر گاری شدیم
ما چهل سال است سیلی می خوریم
زندگی با طعم چیلی می خوریم
ما چهل سال است در زندان شدیم
صبح تا شب بازی رندان شدیم
ما چهل سال است مجنون گشته ایم
اتفاقا شکل هامون گشته ایم
ما چهل سال است در صف مانده ایم
آب خوش را نوش در کف مانده ایم
درد ما این سیلی و این راه نیست
سد معبر هم کنی بیراه نیست
خون ما را توی شیشه کرده اند
صد تبر بر جان ریشه کرده اند
ما تمام زندگی را باختیم
خوب ژن های شما را ساختیم
تو ببخش گر صورت ما کوچک است
یا درون سطل اشغال کودک است
تو ببخش آن تاکسی درگیر را
یا که آن راننده ی بس پیر را
ما رعایا از خوشی درمانده ایم
عقل خود را پیش تو رد داده ایم
چرت می گوییم و چراتی کنیم
مست می باشیم و الواتی کنیم
خرده ات بر من بگیر ای جان من
این تو و این صورت و دندان من
گر نکوبی سیلی ات بر روی من
من شوم در دامن صد تا اهرمن
اه عنابم! دهانم دوختی
از پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدریدم و آهی کشان
بر بیابان میشوم تا بیکران
این خر ما دم نداشت از کُرٍه گی
سهم ما عن ناب بود از زندگی!